دستانش را روی سرش گذاشته بود و از چشمان درشت کودکانه اش به پهنای صورت عروسکی اش اشک میریخت

به هر طرف که نگاه میکرد تلی از خاک را می دید تن نهیفش از ترس می لرزید با دستی اشکش را پا ک میکرد وبا دستی دیگر عروسکش را محکم گرفته بود
با صدایی گرفته گاه گاهی مادرش را صدا میزد لحظه ای چشمانش گرد شد گویی وحشتناک ترین صحنه ای زندگیش را دیده باشد
از صدایی گوش خراش ، لرزه تن نهیفش شدیدتر شده بود قلبش هماننده پرنده ای که خود را به میله های قفس میکوبد خودرا به قفسه سینه اش میکوفت
انفجاری مهیب تر!!! او فقط می لرزید لحظه ای به خیالش رسید که در حال پرواز است خوب که نگاه کرد متوجه شد دستی او وعروسکش را که رها نکرده بود را از زمین بلند کرده بود او احساس میکرد آب گرمی به روی صورتش میریزد با خود میبرد لحظه لحظه احساس میکرد سرش درد میکند نا له هایش شدیدتر شده بود سرش درد میکرد آبی که به صورتش میریخت خون سرش بود او بر اثر ترکش مجروح شده بود بین ناله ها و هق هق های گریه ای کودکانه اش دیگر نه مادر را صدا میزد ونه پدر را ، الان فقط خدا را صدا میکرد به بیمارستان رسیده بودند ولی بیمارستان پر بود از کودکان بی دفاع و مادران مظلومی که خود مجروح شده بودند مرد از دستانش کودک را به روی تختی گذاشت مرد بی اختیار فریاد میزد نجاتش بدهید هنوز زنده است دستان کوچکش توان بالا آمدن نداشت دکتری با دستان پرتوانش مهربانانه سر کودک را بنداژ کرد صداهای ناله از هر کجای بیمارستان شنیده می شد گریه های کودکان ، ناله های زنان ومردان بی دفاع !!!!
راستی به کدامین گناه !!!!؟؟
کودک کمی آرام گرفت کویی دیگر توان گریه کردن نداشت پرستاری که دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود وقتی او را دید با عجله در آغوشش گرفت مادرانه نگاهش میکرد تشنه ای ؟؟ گرسنه ای !!!.؟؟.. کمی با پنبه ای به آب آغشته شده روی لبانش آب گذاشت آرام باش تو در امانی بخواب وآسوده بخواب خوب خواهی شد ، درد که نداری ؟ دکتر پرستا را صدا می زد زود باش کودکان دیگری هم مجروح هستند زود بیا .
پرستار کودک را با بغضی در گلو روی تخت گذاشت تا به دیگر مجروحان برسد زجه وناله های مجروهان بی شمار که به بیمارستان سرآزیر شده بودند صبر وتحلی مضاعف میخواست کمبود دکتر وپرستا موضوع تعجب بر انگیزی نبود!!!
کودک کمی به خود آمده بود ولی درد داشت میخواست مادرش را ببیند ولی تمام افراد خانواده اش در همان بمبار شهید شده بودند تنهای تنها …!!!
تنهای تنها مانده بود او تنها کودکی در آن بیمارستان نبود که افراد خانواده اش را از دست داده بود خیلی از کودکان که در آن جا بودند خانواده هایشان را از دست داده بودند
صدایی شنید ام وحشتناک بسیار وحشتناک صدای این انفجار قابل ذکرتصور نیست
بمباران بیمارستان ، کودک مجروح ،بی دفاع وبی پناه ما شهید شد.
چهره زیبای کودک ما زیر تلی از آوار بیمارستان
دیگر قابل مشاهده نبود فقط دستان کوچک مشت کرده اش دیده میشد که از زیر آوار دیده میشد .
حالا خاک گلویش سوتکی خواهد شد در دستان کودکا حق جو تا گوش غاصبان را کر کند.
من چشم تاریخ هستم دیده ام کودکان به خون خفته غزه را که چگونه مظلومانه بی پناه مانده اند صبر چشم تاریخ دیگر از مشاهده این صحنه ها به لب رسیده . هزاران هزار کودکی که با بی رحمی در عزه به شهادت رسیده اند به پرواز در آمده اند تا انتقامشان را از ظالمان دوران بگیرند.
- نویسنده : حانیه مولوی
- منبع خبر : صفای خبر
https://safayekhabar.ir/?p=3364
Thursday, 24 April , 2025