قصد نوشتن نداشتم مدتهاست که کلمات از من گریزان شده انگار دست یلدا صفحه کلمات راورق زده تا پاییزی بر ذهنم حکمفرما شود
شروعی بی پایان
قصد نوشتن نداشتم مدتهاست که کلمات از من گریزان شده انگار دست یلدا صفحه کلمات راورق زده تا پاییزی بر ذهنم حکمفرما شود
ولی دستان عادت کرده ام برای نوشتن دست به کار شدند تا شاید این بار هم توانمندی خود را به رخ پاییزی ذهنم بکشانند
در فراسوی اندیشه ام این روزها روزگار چنگی به دل نمی زند و حال و هوای دلم رضا به نوشتن نمیده.
پیچک عمرمان هم که به دیوار زمان چسبیده کم کم به سرحد خود نزدیک میشود
ماجرهای یک نواخت زندگیم بسی برایتان شگفت انگیز خواهد بود چون که روزها سختی که من به آن عادت کردم برای برخی از شما شاید
خنده دار و یا شایدیک کابوس بزرگی باشد
ماجرای یک روز زندگیم را برایتان تعریف میکنم ساعت ۴ صبح است که با صدای ساعت از خوابی که از آشفتگی یک روز کار خوابی به چشمم نیامده بیدارشدم ، نماز که خواندم با عجله سراغ سماور نیمه جوش رفتم تا چایی را دم کنم سماوره جوش نیامده بود !؟ من منتظر ماند تا سماور جوش بیاید
نگرانی در دلم حاکم است میدانید چرا ثانیه شمار ساعت به دقایق حکم کرده تا تندتر حرکت کند به یاد اتوبوسی می افتم که قرار است با آن به اداره بروم
(الان برسد منتظر نمی ماند) صدای قل ، قل سماور را میشنوم چای را که به قوری می ریزم دم کشیده ونکشیده به لیوانی که تکه ای نبات دارد می ریزم نان
و پنیری که آماده کرده بودم سر می کشم به چادر سر می کنم و به راه می افتم حدودا یک ربع پیاده روی میکنم تا به سرویس اداره برسم
امروز از آن روزهایی است که زودتر از رسیده ام کمی منتظر می مانم و خیره به درختان اطراف خیابان به تماشای می ایستم
اتوبوس که میرسد با همکارانی که پشت چشمانشان نشان ازخستگی دیروز است دیده می شوند
سلام واحوالپرسی بچرت بضی از همکاران را پاره میکند صندلی های جلوی اتوبوس پر است
تلو تلو خوران به پشت می روم تا در صندلی خالی که انگار آرزو دارد کسی بر رویش بنشیند ، می نشینم
انگار این صندلی از آمدن من رضایت چندانی ندارد کمی تکان تکان میخورم تا کمی راحت تر شوم ولی صندلی بدقلقی میکند و روی خوشی به
من نشان نمیدهد بلاخره قلقش را پیدا کردم چپ مینشینم تا زانوهایم به صندلی جلویی نخورد میدانید این صندلیها با قد وقواره من جور نیست
راننده سعی دارد با سرعت مارا به دانشگاه برساند ولی من تمام دقتم به همکاران و بیرون از اتوبوس است بازهم جمعی از همکاران چرتی تا
دانشگاه میزنند چند نفر هم باموبایلشان سفارشات آخر را به خانواده میکنند تا در مدتی که در اداره هستنند آن سفارشات را انجام دهند
دقتم از پنجره اتوبوس به مقوایی جلب میشود که نسیم صبحگاهی در خیابان به این طرف وآن طرف می برد همچنین خورشید نور خود
را از لابه لای برگهای درختانی که در مسیر حرکت ماست به رخمان میکشد
هوا ی گرم تابستان را در مسیر حرکتمان بیشتر احساس میکنیم. (ادامه دارد)
- نویسنده : حانیه مولوی
- منبع خبر : صفای خبر
https://safayekhabar.ir/?p=5850
Wednesday, 9 July , 2025