گفتار نیکو موردی است همه پسند در بیان اینکه همه از گفتار نیک خرسند میشوند حرفی نیست ولی گاها مشاهده میشود که از همین گفتار نیکوسوء برداشت میشود گاها هم مغرضانه از گفتار سوء برداشت میشود.
گفتار نیکو موردی است همه پسند در بیان اینکه همه از گفتار نیک خرسند میشوند حرفی نیست ولی گاها مشاهده میشود که از همین گفتار نیکوسوء برداشت میشود گاها هم مغرضانه از گفتار سوء برداشت میشود.
حالا مسئله اینجاست که با چه کسی چگونه صحبت کنیم .آیا باهمه میشور با زبان لطیف سخن گفت آیا حقیقتا جنبه پذیزش در افراد مختلف یکسان است
طبیعتا جواب در مقابل این پرسشها میتواند نه !!!! باشد.
چند روز پیش اتفاقی افتاد که این موضوع را برایم بیشتر آشکار کرد.
بازارسرپوشیده تبریز یکی از قدیمی ترین بازارهاست که مساجد زیبا یی دارد که هرکدامشان برای نماز ظهر وعصر آماده میشوند تا کسبه یا افرادی که برای خرید وفروش می آیند بتوانند عبادات خود را انجام دهند .
بنده در یکی از روزا برای نماز جماعت به یکی از این مساجد که سر راهم بود رفتم مسجد بسیار زیبایی است نمازم را به جماعت خواندم بسیا دلچسب بود جای همگی خالی .
ایام سوگواری حضرت سید الشهدا بود و پیشنماز چند جمله ای از حضرت اباعبدالله گفت وروضه ای هم خواند چادر شبم را روی صورتم کشیده بودم وگوش میکردم
پرده ای بین ما وآقایا بود که مانع دیده شدن بود ولی من طبق عادتی که داشتم چادرم را روی صورتم قرار داده بودم با این وجود اطرافم را میدیدم
حین روضه خوانی خانمی ظاهرا کم حجاب وارد مسجد شد شالی سیاه به سر داشت لباسهای سیاهش نشان میداد که دوستدار سید الشهداست روی صندلی نشست نمازش روشکسته خواند مشخص بود که مسافر است شالش موهایش را نپوشانده بود لباسش هم مناسب نماز نبود.
خواستم بگویم که لباست مناسب نمازگزار نیست ولی در دلم آشوبی به پاشد نکند نماز او از نماز من قابل قبول تر باشد .
حرفی نزدم نمازش که تمام شد از رخت آویز مسجد چادر نمازی برداشت زیر سرش گذاشت ودراز کشید خوش به حالش خدا چقدر دوستش دارد راه مسجد را برایش باز کرده نمازش را هم میپزیرد خدا که پرونده نوشته شده بندگانش را نمیخواند پرونده خودش را دارد.
تقریبا مراسمی که در آن مسجد بود تمام شده بود بلند شدم که راه بیفتم بروم دم در که رسیدم صدایی مرا متوجه خودش کرد
قبول باشد.
برگشتم به طرف صدا گفتم خدا از همه قبول کند همان خانم بود گفتم مسافرید !؟
گفت : بله
دستم رو دراز کردم باهاش دست دادم بهش گفتم دوست عزیزم بوسه حضرت زهرا مهر قبولی نمازت باشه ولی .. خواستم بگم …
گفت آره موهام بیرون بود دیدم خودش متوجه گفتم نه .
گفتم لباست مناسب نبود یک نگاهی به خودش کرد گفت راست میگی
گفتم خواستم بهت بگم ولی پیش خودم فکر کردم با خدا خلوت کردی این خلوت رو من نشکنم
یه آهی کشید …
دردمند بود
گفت چقدر خوب ارشاد میکنی
گفتم: من یه آدم معمولی هستم که فقط برای نماز ظهر وعصر اینجام و اینکه التماس دعا دارم
همسرم تماس گرفته بود که زود باش بیا خریدامونو بکنیم من عجله داشتم و میخواستم حرف رو کوتاه کنم وبرم
گفت : شالم خیلی نازکه ای کاش باهم بریم برام یه شال ضخیم تر بگیر
گفتم : همسرم دم در مسجد منتظر منه
گفت: باشه
بیرون مسجد که رسیدم علت دیرکردنم رو گفتم همسرم گفت برگرد خدا یکی رو طلبیده باهاش برو واز طرف خودمون براش یه شال ضخیم بخر وبهش هدیه کن
برگشتم بهش گفتم ما که همیشه میایم بازار تبریز بیاباهم بریم خرید کنیم
گفت پس همسرت ؟
گفتم اون خودش گفته که با شما بریم
خلاصه براش یه شال ضخیم خریدیم با یه لباس مناسب جالب این بود که هرچی میخرید همون جا میپوشید ولباس هایی که به تن داشت میزاشت توی پلاستیک خلاصه لباساشو خرید وپوشید رو کرد بطرف من گفت حالاشدم یه خانم خوب
میگفت نمیتونم چادر شب سر کنه
ولی سعی میکنه پوشش کامل باشه ورعایت که
وقتی علت کارشو پرسیدم که چرا این همه در یک لحظه تغییر کرد گفت
بعد از این هروقت نماز بخونم یاد حرفی که زدی میفتم
بوسه حضرت زهرا مهر قبولی نمازت باشه
اون روز بهتریتن روزی بود که من توی اون مسجد نماز خوندم .
گفتارمان را که نیکو کنیم صفای دل خیلی ها نرملا خواهد شد

  • نویسنده : حانیه مولوی
  • منبع خبر : صفای خبر